Bu Blogda Ara

11 Şubat 2011 Cuma

اخر شانس

امروز صبح رفتم کلاس زبان . 10-15 نفر ادم از همه مدل بودیم .سیاه بود عرب تایلندی کره ای ایرانی و...  همه هم ای کیو . خدا به امریکا رحم کنه .خانم معلم موقع توضیح دادن درس  یه چیزایی میگه بعد بلند بلند میخنده ولی هیچ کسی نمی خنده فقط بعضی ها با تعجب به همدیگه نگاه میکنند و نیش خند میزنند  . فکر می کنم چیز خنده داری میگه که میخنده . حالا شاید ما 5-6 ماه دیگه وقتی زبانمان یه کم بهتر شد به حرفای امروز معلم بخندیم .  امروز داشتند دوچرخه خیرات میکرند .3-4 تا از دوچرخه ها خوب بودند و ارزش داشتند ولی بقیه قراضه میزدند کلا 12 تا بود . نفری 1 دونه کلاه ایمنی دادند بعد رفتیم دوچرخه بگیریم شماره نوشته بودند دستم رو کردم تو نمره 12 در اومد یعنی  همه دوچرخه ها رو انتخاب میکردند اخری هر چی موند من بردارم .منم شماره رو دادم به پسر بچه یکی از خیرات کننده ها کلاه ایمنی رو هم گذاشتم سرش و رفتم .لوک خوش شانس به من میگن .دیروز هم صبح بلند شدم که مثلا برم کلاس  . بااتوبوس رفتم مرکز شهر بعد سوار تراموا شدم  یه وقت به خودم اومدم دیدم تراموا از شهر خارج شده داره تو بیانونا ویراز میده  پیاده شدم این دفعه این وری سوار شدم اومدم تا اول خط نمی دونستم کدوم ایستگاه باید پیاده شم قبلا یه بار اومده بودم ولی ازبس همه ایستگاهها به هم شبیه هست از صبح ساعت 8 تا 11.30 ظهر هی بالا پایین رفتم اخرش ایستگاه مورد نظر رو پیداکردم وقتی پیاده شدم دیدم بچه ها ایستگاه هستند گفتند کلاس تموم شده چرا الان اومدی ؟ دیگه روم نشد بگم ادم به این گنده گی گم شده بودم و مجبور شدم تو همه ایسگاهها پیاده بشم تا بلاخره اینجا رو پیداکنم . گفتم نه من کلاس نیومدم کار دیگه دارم . رفتم ساختمون وقتی همه رفتند و ابها از اسیاب افتاد منم برگشتم خونه.

Hiç yorum yok:

Yorum Gönder